قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / ادبیات / شعر / شعر نو

شعر نو

” جنگ و ستیز این مردم سودایی ” – برومند نجفی

اگرچه دست های ما فتاده از هم دور و تن هامان چو اندامان مرغ ابراهیم هریک بر ستیغ کوه فُرقَت در انتظار پیوستگی و وصلت؛ رستخیزِ بعد از گور. ولیکن ما بر این معجز عشق مومنانه پای خواهیم فشرد.   وندرین غوغا و هیاهوی برجهیده از دهان های تهی قلبان …

ادامه نوشته »

” لحظه ی مرگ ما ” – اثری دیگر از برومند نجفی

” هم مرگ نیز بر جهان ما بگذرد ”، مگر نه محبوبم؟! و زهرآبه ی تلخ آن نیز از گلو و دهان ما بگذرد، مگر نه محبوبم؟! و تو بگو که غیر خداوند پاسخ کیست که ” آری” نباشد؟ و اینک که گریزی نیست و ما را توش و توان …

ادامه نوشته »

اگر که دگر بار زاده شوم – برومند نجفی

اگر که باید قلب من بازایستد از تپیدن روزی و بر این آتش گدازان دم سرد مرگ وزیدن گیرد و دستان سیاهی، سقف پلک هایم را بر مردم چشمانم آوار کند اولین آرزویم را در واپسین نفس بر زبان می رانم؛ ای کاش تو پیشم باشی اگر که دگر بار …

ادامه نوشته »

گم باد نام عشق – برومند نجفی

خدا را از شمایان هست کسی آیا که بنْماید نشانی یا که ردّی زآن گمگشته، کز این پیشتر روزگارانی گذارش به اینجا بوده ست و عشقش نام؟ از شما پاسخی چشم ندارم هیچ اما از پدرْتان نه، بل از نیای نیای پدرْتان هم شنیده ست کسی آیا که او را …

ادامه نوشته »

هیچ کسم دست یاری دراز نکرد – برومند نجفی

آنگاه که به جستجوی نام خویشتن برآمدم تا از وحشت بی پاسخ ماندن این پرسش: « که من کی ام؟» قالب تهی نکنم هیچ کسم دست یاری دراز نکرد الا…   آنگاه که تمام درهای جهان به روی قلبم فرو بسته بودند و می شدند و من چون پرنده ای …

ادامه نوشته »

به سین. الف. و قلبی که در سینه ی او می تپد – برومند نجفی

  از داس مرگ هیچ اندوه   به خود راه مده، مهراس. آن درخت سرفراز سترگ که سر در آسمان دارد و ریشه و بن در قلب زمین بر دل هر تبری لرزه ها می فکند و اندیشه ی زوال در باور تیره ی تبر وهمی است بی پی و …

ادامه نوشته »

بەرهەم تازەێگ لە شاریار روستەمی

وە دار دنیاوە بۊم ک وە دارێگە لێ کردنمە دارا نەزانسن ک دار لە خوەێ دەن لە ماوشێ پەێوەندم کردۊن وە ئەنارێگەو ک دی کەس نەوێرس چەقو بنەێدە ملێ هەر بەر دامەو هەر بەر دام سڵتان سەهاکیش لە پاێ سیروان وە مەونجز خوەێ ئاو ئەڕام  هاورد

ادامه نوشته »

برای هشتاد و ششمین سالروز تولد استاد پرتو کرمانشاهی – وحید نظری کرمانشاهی

  ای خویشتن سُرای دل تنگ   غرور خسته ی دوران ،   آنگاه که چشم گرگان ،   چون فریبی   رقص فانوس را   معنا میکرد   تو به دستگیری مردم آزاده   از جنگل و کوه و قلم   سرود حماسه سردادی   اگرچه خود همه   …

ادامه نوشته »